دردها...
ﺑــﻪ ﻣﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ :
ﺩﺭﺩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑــﺰﺭﮒ ﮐــﻪ ﺷﻮﯾﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ میکنید …
ﺩﺭﺳـﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ :
ﺯﻧﺪﮔــــﯽ، ﺁﻧﻘــــﺪﺭ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ
ﮐــــــﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻧﻮ،
ﺩﺭﺩ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽﺷﻮد
فقط واسه دله شکسته ی خودم...
ﺑــﻪ ﻣﺎ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ :
ﺩﺭﺩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑــﺰﺭﮒ ﮐــﻪ ﺷﻮﯾﺪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ میکنید …
ﺩﺭﺳـﺖ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ :
ﺯﻧﺪﮔــــﯽ، ﺁﻧﻘــــﺪﺭ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ
ﮐــــــﻪ ﺍﺯ ﺩﺭﺩ ﻧﻮ،
ﺩﺭﺩ ﮐﻬﻨﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯽﺷﻮد
گاهی وقتا دلم میخواد خدا بیاد پایین دستام رو بگیره
اشکامو پاک کن بگه :
گریه نکن ،چیه آدم ها اذیتت کـردن؟
بیا پیــش خـودم …
بدترین حسرتی که در زندگی می خوریم
از کارهای خطایی که مرتکب شده ایم ، نیست …
بلکه از این است که…
چرا کارهای درست را برای کسی که لیاقتش را نداشته
انجام داده ایم …
سلامتیه دختر8ساله ای که
سرطان داشت وپای اتاق عمل
باصدای لرزون به پرستار گفت:
خانوم مامان وبابام پول ندارن
میشه قبل عمل بمیرم؟
ما امو همیشه ساکته ساکتیم...
چونیه دنیا دلمون گرفته...
ولی به کسی نمیگیم وتو خومون نگه میداریم...
واسه همینه که همیشه دنبال جا های خلوتیم..
وبیشتر اوقات تنها چون اگه کسی دردامونو بفهمه...
شک نکن یه دقیقههم طاقت نمیاره...
اگه خواستی امو شید فقط تو نظرات بهم بگید..
کمکتون میکنم...
حقیقتش من از زندگی سیرم
دیگه چیزی واسه از دست دادن ندارم
دوستام میگن تو که درس خوندی خوش خیافه ای
پس چرا دنبال کسی نیستی که باهاش باشی؟
گفتم احساس خیلی وقته که تو دلم مرده
فکر نکنم دیگه هم زنده شه
اخه دوبار تو زندگیم کسایی رو که دوست داشتم
از دست دادم
هی خدا...دیگه هیچکس بهم اعتماد نداره
منم به کسی اعتماد ندارم
ای کاش یک سال برمیگشتیم عقب
خیلی زیاده آره ولی شاید حرفام اینجوری نبود...
کنار پنجره ی احساس به تو می نگرم
مرا که یادت هست
می دانم تو همیشه بیاد من هستی چه بیادت باشم یا نباشم
اینجا دلم میان هزار دغدغه و خیال میگذرد
میان اندیشه فرداست که گم میشوم
به کوتاهی من نگاه نکن، خیال روی توست که آرامشم می دهد
این روزها دلم سخت تنها ودلتنگ می شود
میدانی،نیاز من نگاه مهربان توست
دلم رابه خودت می سپارم
برای دلم کاری بکن....
پدرش بهش گفت این ۱۰۰۰تا چسب زخم رو بفروش تا برات کفش بخرم …
بچه نشست با خودش فکر کرد
یعنی باید آرزو کنم ۱۰۰۰نفر یه جاشون زخم بشه تا من کفش بخرم ؟
ولش کن ، همین خوبه …
به خدا کز غم عشقت نگریزم نگریزم |
|
وگر از من طلبی جان نستیزم نستیزم |
قدحی دارم بر کف به خدا تا تو نیایی |
|
هله تا روز قیامت نه بنوشم نه بریزم |
سحرم روی چو ماهت شب من زلف سیاهت |
|
به خدا بیرخ و زلفت نه بخسبم نه بخیزم |
ز جلال تو جلیلم ز دلال تو دلیلم |
|
که من از نسل خلیلم که در این آتش تیزم |
بده آن آب ز کوزه که نه عشقی است دوروزه |
|
چو نماز است و چو روزه غم تو واجب و ملزم |
به خدا شاخ درختی که ندارد ز تو بختی |
|
اگرش آب دهد یم شود او کنده هیزم |
بپر ای دل سوی بالا به پر و قوت مولا |
|
که در آن صدر معلا چو تویی نیست ملازم |
همگان وقت بلاها بستایند خدا را |
|
تو شب و روز مهیا چو فلک جازم و حازم |
صفت مفخر تبریز نگویم به تمامت |
|
چه کنم رشک نخواهد که من آن غالیه بیزم |
میگویند مرگ حق است!!!
خداوندا پس چرا حقم را نمیدهی؟؟
حقم را که کسی به من نداد
تو که عادل هستی
پس حقم را بده منتظرم!
ساعات عمر من همگی غرق غم گذشت
دست مرا بگیر که آب از سرم گذشت
مانند مرده ای متحرک شدم بیا
بی تو تمام زندگی ام در عدم گذشت
میخواستم که وقف تو باشم تمام عمر
دنیا خلاف آنچه که میخواستم گذشت
دنیا که هیچ جرعه آبی که خورده ام
از راه حلق تشنه من مثل سم گذشت
بعد از تو هیچ رنگ تغزل ندیده ایم
از خیر شعر گفتن ، حتی قلم گذشت
تا کی غروب جمعه ببینم که مادرم
یک گوشه بغض کرده که این جمعه هم گذشت
مولا شمار درد دلم بی نهایت است
تعداد درد من بخدا از رقم گذشت
حالا برای لحظه ای آرام میشوم
ساعات خوب زندگی ام در حرم گذشت
تنهایم گذاشتی
دیدی اخر منو با خاطرهایت جا گذاشتی
دیدی اخر بازم من تنها موندم
دیدی اخر برای عشق تو من اشک ریختم
خدا دیدی چگونه جام گذاشت رفت
خدا دیدی اینم عاشق نبود رفت
خدا دیدی چگونه منو تنهام گذاشت رفت
خدا دیدی دلم رو اتش زدو رفت
کجا رفتی عزیز دل چرا رفتی؟
کجا رفتی گل نازم چرا رفتی؟
کجا رفتی سراغ کدوم نامردی رفتی؟
کجا رفتی بدون من؟ کجا رفتی؟ چرا رفتی؟
تو که یک گوشه چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
نیست دیگر بخرابات خرابی چون من
باز خواهی که مرا سیل دمادم ببرد
حال آن خسته چه باشد که طبیبش بزند
زخم و بر زخم نمک پاشد و مرهم ببرد
پاکبازی که تو خواهی نفسی بنوازیش
نه عجب باشد اگر صرفه ز عالم ببرد
آنکه بر دامن احسان تواش دسترسی است
بدهان خاکش اگر نام ز حاتم ببرد
زنگ چل سالهء آئینهء ما گرچه بسی است
آتشی همدم ما کن که به یکدم ببرد
رنج عمری همه هیچ است اگر وقت سفر
رخ نماید که مرا با دل خرم ببرد
من ندانم چه نیازی است تو را با همه قدر
که غمت دل ز پریزاده و آدم ببرد
جان فدای دل دیوانه که هر شب بر تست
کاش جاوید بدان کوی مرا هم ببرد
من ننالم ز تو، لیکن نه سزا هست کسی
درد با خود ز در عیسی مریم ببرد
ذکر من نام دلارای حبیب است عماد
نیست غم دوست اگر نام مرا کم ببرد
مرگ ارزان سراغ نداری؟!
من خریدارم!!
بازار مرگ فروشان را میدانی کجاست؟
من رفته ام!!
اما همه ی مرگ ها گرانقیمت بودند؛
فقط به کسانی میفروشند که در برابرش زندگی
ارزشمندی را بدهند؛
خوشبختی را بدهند؛
کسانی که زندگی پراز شادی و امیدواری و وابستگی
دارند، راحت میتوانند مرگ بخرند...!!
اما به من نفروختند!
چون زندگی ام بی ارزش است؛
پراز ناامیدی و غم و بدبختی است...
آنها گفتند تو محکومی به زندگی!
مرگ را نمیدهند در ازاء این زندگی...!
تو مرگ ارزان سراغ نداری؟
میدانی فصل حراج مرگ کی است؟؟!
وقتی که در ایوان دلتنگی هایت می نشینی
وقتی که پشت یک پنجره بارانی ، بی هوا
شاعر می شوی
وقتی دیگر کسی برای شنیدن جمله هایت
به اندازه لحظه ای فرصت نمی گذارد
کسی هست که می شود به او پناه برد
کسی که شب دلتنگی ها را با او می توان قسمت کرد
یک نفر هست ،
یک نفر که تا خواب دوباره چشمهایت با توست
شب دلتنگی هایت را با او قسمت کن ... تنها با او ...
باید کسی را پیدا کنم که دوستم داشته باشد ، آنقدر
که یکی از این شب های لعنتی آغوشش را برای من و
یک دنیا خستگیم بگشاید ؛ هیچ نگوید و هیچ نپرسد
فقط مرا در آغوش بگیرد بعد همانجا بمیرم تا نبینم
روزهای آینده را … روزی که دروغ میگوید ، روزی که
دیگر دوستم ندارد ، روزهایی که دیگر مرا در آغوش
نمی گیرد و روزی که عاشق دیگری می شود !
جایت را با دیگری پُر میکنند
احساس… سیری چند؟؟!
آدم هــای عجیبـــی دارد اینجــا!
دوستــی هــایشان نـــاگهانی ســت
دلبستــن شـــان غریـــب است
و رفتــن شان آشنـــا…!
شانس؟
چیزی است که وجود ندارد!
خوشبختی؟
چیزی است که برای بالایی هاست!
زندگی؟
چیزیست که تا کنون نکرده ام!
بدبختی؟
از زمان کودکی تاحالا داشته ام!
بی کسی؟
چه بگویم؟این هم بامن بزرگ شده!
مرگ؟
تنها آرزویی که دارم!!!
شما چطور؟