حقیقت هایی بابوی دروغ...

فقط واسه دله شکسته ی خودم...

خسته شدم

ای خدا چقدر بدبختی؟

کمرم شکست به مولا

دیگه ناندارم

همه اونایی که دوست دارمشون

دارن بدبختی میکشن

هی ای روزگار

بس نیست؟

یه دفعه

بکش خلاص مون کن

من حاضرم!!!

کرمت کی میرسه که مارو بکشی؟

اخه مردنم لیاقت میخواد که من ندارم

[ یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, ] [ 22:44 ] [ EmO BoY ] [ ]


خیلی سخته

 

خیلی سخته غرورت رو واسه یه نفر بشکنی بعد بفهمی که قراره واسه همیشه بره

خیلی سخته دوستش داشته باشی ولی نتونی باهاش بمونی

خیلی سخته گریه کنی ولی بهونه نداشته باشی

خیلی سخته کسی که تموم زندگیت رو به پاش ریختی

واسه همیشه تنهات بذاره

خیلی سخته مجبور باشی سخت ترین چیزارو تحمل کنی

خیلی خیلی سخته نا فرجام عاشق باشی

خیلی سخته هر روز بهش فکر کنی

اما پنجشنبه ها بری سر مزارش

[ یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, ] [ 21:23 ] [ EmO BoY ] [ ]


روزهایی بی تو!!!

شنبه:با نگاهی عاشقانه مست شدم!

یکشنبه: به او گفتم گرفتارت شدم!

دوشنبه:همچو لیلی عاشق صحرا شدم!

سه شنبه:بی وفایی کرد و من گریان شدم!

چهار شنبه:اسیر هجرانش شدم!

پنج شنبه:اورفته من در عاشقی فانی شدم!

جمعه:بی او تنها شدم و از تنهایی مردم!!

[ یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, ] [ 21:15 ] [ EmO BoY ] [ ]


درد دل...

دلم گرفته ای خدا هوای گریه دارم

تو آسمون قلبم کلی گلایه دارم

آخ ای خدا این آخر قصه ام نیست

این دل من لایق شکستن نیست

والا خدا حرف نگفتم زیاده

قلب گرفتم بیحاله

ختم کلام ای آدما

یه آسمون ستاره

حرفای بی اراده

یه قلب پاره پاره

که دیگه نا نداره

[ یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, ] [ 18:32 ] [ EmO BoY ] [ ]


از وقتی رفتی...

از وقتی که رفتی

درناکجادآبادمان هم !!

دگر باران نمی بارد!

رفتی اما بی خدحافظی

ای کاش در کنارت بودم

ای کاش...

اما تو امدی!!!باورم نمی شود

نه بازم بیدار شدم

چه خواب شیرینی بود

بوسیدن دوباره ات

ارزویم است

تنهاییم مگذار

 

[ یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, ] [ 11:6 ] [ EmO BoY ] [ ]


دو روز بی تو گذشت...

دو روز بی تو گذشت:

بی تو هر لحظه مرگ به من بهم نزدیک تره

حسش میکنم امروز روز سرنوشت ساز منه

اگه امروز زنده از اتاق عملت امدی بیرون منم زنده برمیگردم خونه

وگرنه خداحافظ برای همیشه...

همون یه دلیلی رو که دارم داری ازم میگیری؟

چرا خدایا؟

گناه کردم؟

منم بکش بذار اون زنده باشه

چرا من؟

چرا؟

خداحافظ...

اگه امشب مطلبی نوشتم یعنی هم من زنده ام هم  اون

وگرنه خداحافظ...

EMo BOyهم داره برای همیشه میره

رفتن بدون بازگشت...

خداحافظ...

[ یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, ] [ 9:26 ] [ EmO BoY ] [ ]


...

اینـ بـــار کــــه آمدیــــ

ستانتـــ را رویــــ قلبمـــ بـــگذار

تـــــا بفهمیــ اینــــ دلـ با دیدنـــــ تــو

نمی تپد ...میلـرزد

 

 

عبور تو از حوالی چشم های من

تنها اتفاق غیر منتظره ی زندگیم بود

چراکه من

همیشه منتظر نیامدنت بودم ... !

[ یک شنبه 30 مهر 1391برچسب:, ] [ 9:18 ] [ EmO BoY ] [ ]


رفت...

رفت بی آنکه مرا به خدا بسپارد... 
نمیدانم خدا را از یاد برد یا مرا...
میسپارمت به خدا...
خدایی که هیچگاه تو را به من نسپرد ...

[ شنبه 29 مهر 1391برچسب:, ] [ 18:40 ] [ EmO BoY ] [ ]


دلم گرفته...

ای آسمان زیبا امشب دلم گرفته از های و هوی دنیا امشب دلم گرفته

یک سینه غزق مستی دارد هوای باران از این خراب رسوا امشب دلم گرفته

امشب خیال دارم تا صبح گریه کنم شرمنده ام خدایا امشب دلم گرفته

خون دل شکسته بر دیدگان تشنه باید شود هویدا امشب دلم گرفته

ساقی عجب صفایی دارد پیاله ی تو پر کن به جان مولا امشب دلم گرفته

گفتی خیال بس کن فرمایشت متین است فردا به چشم اما امشب دلم گرفته


[ شنبه 29 مهر 1391برچسب:, ] [ 18:38 ] [ EmO BoY ] [ ]


داستان بدبختی

 

شقایق جان یک روزبی تو گذشت:دیشب بدترین شب وامسال نحس ترین سال زندگیم بود...

دیشب داشتم مینوشتم حدود ساعت6یا7 بود گوشیم.زنگ خورد تنها خونه بودم.رفتم طرفش.شماره عشقم بودباذوق دادزدم

سلام عشقم کجایی؟

صدایی نیومد گفتم چرا حرف نمیزنی؟دیدم یه نفر باصدای بغض الود گفت سلام.گفتم چی شده چرا صدات اینجوریه؟

بغضش ترکید منم گریه ام گرفت.یهو گفت:اقا

A؟گفتم بله بفرمایید.گفت من ابجی S.SHهستم.

گفتم بفرماییداتفاقی ا فتاده؟دیدم دوباره گریه اش گرفت.گفتم چی شده؟گفت SH...SH...دیگه طاقت نداشتم

گفتم جون شقایق بگو چی شده؟توروخدا بگو من طاقت ندارم

گفت:امشب که داشتن از عروسی از تهران برمیگشتن توراه تصادف کردن بدجوری بردنش بیمارستان حالش اصلا خوب

نیست باماشین ما نیومد باداییم امد اگه بامامیومد شاید...

انگار سقف خونمون ریخت رو سرم.ادامه داد:وقتی داشتن میبردنش تو امبولانس فقط میگفت:

A...Aکجایی؟...Aعشقم...A... ابجیش گفت:فقط براش دعا کن فقط دعا....

هون جوری داشت میگفت ولی من تا همین جاشنیدم دیگه نانداشتم کاری کنم تاصبح گریه کردم قران بدست قرانمون

خیس شده بود الان به خواهرش زنگ زدم گفت:فعلا هیچی معلوم نیست

شما رو به جون عزیزتون براش دعا کنید لطفا... محتاج دعاهاتونم...

 

 

 

[ شنبه 29 مهر 1391برچسب:, ] [ 11:35 ] [ EmO BoY ] [ ]


من هر نفسم بی تو دلواپسم.............

منم اون عاشق تنها

تو هميشه دور از اينجا

منم اون هميشه دلتنگ

تويي اون معشوق دلسنگ

من يه دنياغم و دردم

تو نديدي يه بار اشكم

من همش شوق رسيدن

تو فقط فكر پريدن

منم به تو جون سپرده

تو به عشق ديگري سر سپرده

من فقط ميگم خدايا

برسم به عشقو رويام

تو ميگي بايد برم من

از تو بهتر هست واسه من

من شدم زاهد و پارسا

از بس واسه عشقت كردم دعا

تو گفتي چه خوش خيالي

همش تو خواب و خيالي

[ شنبه 29 مهر 1391برچسب:, ] [ 11:13 ] [ EmO BoY ] [ ]


عشق یعنی چه؟

مادر گفت: عشق يعني فرزند.

 

پدر گفت :عشق يعني همسر.

دخترک گفت: عشق يعني عروسک.

معلم گفت :عشق يعني بچه ها.

خسرو گفت: عشق يعني شيرين.

شيرين گفت: عشق يعني خسرو .

اما فرهاد هيچ نگفت. فرهاد نگاهش را به آسمان برد؟ باچشماني باراني. ميخواست فرياد

بزند اماسکوت کرد!‌ميخواست شکايت کند اما نکرد.

نفسش ديگر بالا نمي آمد؟ سرش را پايين آورد و رفت! هر چند که باران نمي گذاشت جلوي

پايش را ببيند! ولي او نايستاد. سکوت کرد و فقط رفت. چون ميدانست او نبايد بماند. و عشق

معنا شد!!!

[ شنبه 29 مهر 1391برچسب:, ] [ 11:9 ] [ EmO BoY ] [ ]


گورستان

خورشید از پس دیوارچه ی گورستان ، بی رمق می تابد و صبحی که می لغزد بر تیغه ی تاریکی

و سکوت پر هیاهوی ِ در خاک خفتگانی که خود ، کابوس شبانه ی خویشند و در بند ِ خاکی تیره ،که عظمت انسان را به سخره می گیرد.

چقدر شوم و ناچیزند ؛ ثانیه هایی که رنگ می بازند در برابر جنون مرگ

و چه حقیرانه خفتنه اند ، مردمانی که سودای بزرگی در َسر و ِسر ِ آنان زبانه می کشید و آتش نخوتشان ، شعله بر خرمن عمر کسان می افروخت و از بیدادشان، دادها سوی خدای بر می خواست.

چشم های بی فروغی که بدنبال سویی می دوند و نفس های سردی که در گلو می شکنند.

گورستانی پر التهاب ، که در آن سایه ها از هم می گریزند و سکوت پر تپشی که پر است از زمزمه های خاموشی که بی صدا ناله می کنند.

چشم هایی که به دیده ی تنفر و حسرت می نگرند ؛ بر تو و دنیایی که از آن بر خلوت هول آورشان قدم می نهی و سوز نگاه سردشان که بر عمق وجود رخنه می کند.

و نیشخندی تلخ ...

آری

اینجا فقط مرگ می خندد.

گور دخمه هایی که می پایند تا پایی بلغزد و نفسی فرو افتد ، تا بی درنگ او را به کام گیرند.

و عجب بیهوده می تازند ، مردمان که سرانجام سر بر خاک می نهند.

ثانیه ها می دوند در تردیدی بنام زمان و می میرند در حصار گورستان.

و سنگ قبرهای زمخت، با چهره هایی در هم کشیده که گام های مردمان شماره می کنند

و مردمانی که زار می گریند به دنبال تابوتی که تا بود پاسش نداشتد و چون مُرد ، حواله ی دخمه ای تار می کنند ، بی آنکه بدانند خود ؛ درزی ِ کوزه ی زمانه اند.

و گورکنی پیر که باور ندارد مردن را و نان از گور دیگران می جوید و تیشه ی گورکنی که فارغ از قیل و قال روزگار ، زمین را می شکافدبرای من و تو، و بی صدا نجوا می کند ؛ اینجا آخر دنیاست.


[ شنبه 29 مهر 1391برچسب:, ] [ 9:56 ] [ EmO BoY ] [ ]


سرگیجه

گاهی اوقات در احساسات خود حیران می مانم...!؟؟

معنی واقعی عشق چیست؟

محبت چیست؟

و دوست داشتن چیست؟

چگونه می توان کسی را دوست داشت اما از بودن با او لذت نبرد؟

چگونه یک قلب می تواند دو کس را دوست داشته باشد!!؟

محبت کردن واقعی چیست و فرقش با پول خرج کردن در چیست؟

از این همه چیست که در ذهنم می گذرد حیرانم و نالان و غمگین و درمانده...

بی تفاوتی چقدر بد است. اینکه هر دو طرف به گونه ای رفتار کنند که انگار اصلا هیچ اتفاقی رخ نداده! نمی دانم چرا و تا کی باید این وضعیت ادامه پیدا کند؟ از همه بدتر همان است که ندانی واقعاً چه حسی وجود دارد حتی حس خودت را...

و از آن بدتر اینکه هیچ کس حرف ها و دردهات را جدی نگیرد...

آه اگر ...

[ جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ] [ 16:56 ] [ EmO BoY ] [ ]


عشق های امروزی...

دختري مي رفت ، پسري او را ديد و دنبال او روان شد . دختر پرسيد که چرا دنبال من مي آيي ؟ پسرك گفت : برتو عاشق شده ام . دخترك گفت : چرا عاشق من شده اي ، خواهر من از من خوبتر و زيباتر است ، برو و بر او عاشق شو . پسر از آنجا برگشت و دختر بدصورتی را ديد ، بسيار ناخوش گرديد و باز نزد دخترك رفت و گفت : چرا دروغ گفتي ؟ دختر گفت : تو راست نگفتي . اگر عاشق من بودي ، چرا پيش ديگري رفتي ؟ مرد شرمنده شد و رفت....

[ جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ] [ 16:52 ] [ EmO BoY ] [ ]


و ای کاش...

مي نوشتم اگر دستانم نمي لرزيد

مي سرودم اگر در حافظه ام واژه اي باقي مانده بود
مي خواندم اگر قلبم هنوز مي فهميد...
اما كيست كه در اين تاريك لحظه هاي بي هنگام زندگي شعر بگويد...
گاهي با خود چنين مي انديشم كه ديگر در هيچ سروده اي جاي ندارم...ديگر ناگفته اي نمانده.
اما چه ايرادي دارد كه گفته ها را تكرار كنيم...هرچند كه هميشه ناگفته وجود دارد...

و اي كاش وجود نداشت.
در پي شهامتم...براي باقي ناگفته ها.اگر يافتي قدري هم براي من كنار بگذار...
برايم ديگر اهميت ندارد كه ديگران از من گريزانند...حتي اگر همه گريزان باشند.
شايد هنوز در پس گويچه هاي فاسد يك رويا جاي داشته باشم
و اي كاش نداشتم...
فرقي نمي كند...ماندن و رفتن اين ثانيه ها فرقي نمي كند
وقتي همه ي اين افق ها جايي براي فراموشي شده...
و اي كاش هنوز هم جايي براي عشق ميافتم...

[ جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ] [ 16:50 ] [ EmO BoY ] [ ]


اعتماد...

آنقدر به مردم این زمانه بی اعتمادم که میترسم هرگاه از

 

شادی به هوا بپرم زمین را از زیر پایم بکشند

 

 

دیگر از وفا هم میترسم!

 

از آن روز که سگ گله را با گرگ دیدم!!!...

[ جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ] [ 14:2 ] [ EmO BoY ] [ ]


کجای قصه خوابیدی ، من که هنوزباگریه بیدارم...

اول نوشت: خوب یا بد! در پست بعدی ، فایل صوتی بعضی از شعرهایم برای دانلود قرار خواهد گرفت.

میان نوشت: این پست هیچ ارتباطی به عید و سال نو ندارد

آخِرنوشت: این شعر تقدیم می شود به همه ی فسیل های عزیز سرزمینم که اگر چه شعرهایشان مدت هاست که منقرض شده است اما همچنان به زاد و ولد مشغولند!



اسم من توی شلوغی دلت گم میشد

عشق بازیچه ی هر روزه ی مردم میشد

شعر عرفانی تو «مست» به یک «خُم» میشد!

کمتر از عشق بگو ، کم بکن آزارت را

 

با لب و سینه ی زن ، سبک جدا ساخته ای

به تمام ادب و شعر ، تُف انداخته ای

سکه ها بُرده ولی مردی خود باخته ای!

پس بگیر از لب من ، بوسه ی کشدارت را

 

«آستین» و یقه ات بسته ، مؤدب باشی

هرکجا شعر جدید است ، معذب باشی

بین صد «درد» فقط منتقد «لب» باشی

گرچه سخت است که قایم بکنی «مار»ت را

 

هر کسی گفت که: «احسنت!» ، عنایت کردی

هر کسی منتقدت بود ، شکایت کردی

به همین سبک فسیلی ت ، قناعت کردی!

دود کن توی هوا بسته ی سیگارت را

 

شاعر ملی یک مشت خر و خُل بودی

نقش یک شخصیت خوب ، در این رُل بودی

همه ی شعر فقط شمع! فقط گُل بودی!

گل من! ما که ندیدیم به جز خارت را!

[ جمعه 28 مهر 1391برچسب:, ] [ 9:53 ] [ EmO BoY ] [ ]


بازم دلتنگ تو شدم

شبهایم را با روز های پر از ارتداد عوض کرده ام

و تو خوب میدنی اینجا تمام دانایان را در شهر می گردانند تا بگویند ما هستیم!

تو خوب میفهمی ارتداد یک شر یعنی چه ؛

تو بی گمان غصه میخوری از ارتعاش مغموم اصواتی که " مرگ بر ... " میگویند .

تو بی گمان مرا میفهمی ....

تو بی گمان پری از من و پری از زیستن های نابی که جز در رفاقت نمی توان یافتشان!

از حکم های ارتدادی که صادر می شوند و از تمام بلندگوهایی که برای خود نمایی پا میگیرند :

بی زارم ... بی زارم و باز بی زارم ...

امشب دلم را برای دیدنت گول می زدم و با خود می اندیشیدم که تو را دوباره خواهم دید...

می دانم که سخت است باورش اما من از روی یک عادت دیرینه هرگز فراموشی را بغل نخواهم گرفت .

به من گوش کن ... من آینه ای از روزگار خودم هستم . از من چیزی به جز راست نخواهی بافت

و من نیز همچون زرتشت میگویم ؛ راه در جهان یکی است و آن راستی است !

به من لبخند بزن رفیقم ... به من دردی نو بیاموز , من دیوار برلینم ... خرابم کن تا آشتی جریان یابد!!!

می خواهم فالاچی را در خواب ببینم و به او لبخند بزنم...

می خواهم به رخوای خودم لبخند بزنم و بگویم ؛ دوستش دارم ...

می خواهم روزگارم را با اندیشه غنی کنم ...

می خواهم ... همه ی دنیا را با صلح آشتی دهم ...

و می خواهم ... تو را فریاد کنم ... فقط تو را دوباره دیدار کنم

[ پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ] [ 21:46 ] [ EmO BoY ] [ ]


وقتی...

آدم ها به مترسک ها باج می دهند ,

قصه ی مغمومی است ...

قصه ی شاهانی که به مترسکها هم تاج می دهند؛

و سر تعظیم به دار می آویزند!

چقدر حیران می شوم ...

چقدر حیران می مانم !!!

 

ای درختان استوار بلند

نمی خواهم در تن شما آشیانه کنم ,

من به شبدرها مونم ...

جز این چراغی به شبتان نمی آویزم !

 

وقتی نیچه سکوت می کند,

وقتی گلسرخی اعدام می شود,

وقتی شاملو می میرد...

بی گمان من سکوت می کنم , اعدام می شوم و می میرم

[ پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ] [ 21:44 ] [ EmO BoY ] [ ]


فاصله...

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

بین من وعشق تو ولی فاصله ای نیست

گفتم که کمی صبر کن وگوش به من کن

گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست

پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف

تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست

گفتی که کمی فکر خودم باشم وآن وقت

جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست

[ پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ] [ 17:42 ] [ EmO BoY ] [ ]


کاش...

کاش در دهکده ی عشق فراوانی بود

توی بازار صداقت کمی ارزانی بود

کاش اگر گاه کمی کمی لطف به هم می کردیم

مختصر بود ولی ساده و پنهانی بود

کاش به حرمت دل های مسافر هرشب

روی شفاف ترین خاطره مهمانی بود

کاش دریا کمی از درد خودش کم می کرد

قرض می دادبه ما هرچه پریشانی بود

[ پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ] [ 17:40 ] [ EmO BoY ] [ ]


بچه بودیم...

بچه بودیم از آسمان باران می آمد

بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!!

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن

بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه

بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم

بزرگ شدیم تو خلوت

بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست...

بقیه در ادامه مطلب...


ادامه مطلب
[ پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ] [ 17:29 ] [ EmO BoY ] [ ]


سکوت کن...

سینه ام تنگنای حرفهاییست

 

که باید با خود به گور ببرم

و سنگینی اش امانم را بریده

و من

هنوز در حسرت کسی هستم

که بر سر مزارم دست پشت دست بزند

و بگوید

حیف شد...

-----------------------------------------------

آرام تر سکوت کن!

صدای بی تفاوتی هایت آزارم میدهد...!!

[ پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ] [ 17:28 ] [ EmO BoY ] [ ]


نشد...

به خدا حافظي تلخ تو سوگند نشد

که تو رفتي و دلم ثانيه اي بند نشد

لب تو ميوه ممنوع ولي لبهايم

هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغي همه جا گشتم و گشتم در شهر

هيچ کس هيچ کس اينجا به تو مانند نشد

هر کسي در دل من جاي خودش را دارد

جانشين تو در اين سينه خداوند نشد

خواستند از تو بگويند شبي شاعرها

عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد!

[ پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:, ] [ 17:11 ] [ EmO BoY ] [ ]


درمیان گریه هایم...

در ميان گريه هايم

همچو يک شمع مذابم

در ميان آرزوها

چون کويری در سرابم

چشمه ايی خشکيده از امواج آبم

من سرودی در گلو بگرفته از غم

من چو فانوسی به طاق بيکسی ماوا گرفتم

شمع بی نورم که در فانوس جانم جا گرفتم

قوی تنهايم که در تنهايی خود

رفته ام از ياد ياران دير سالیست

مرغ غم در جان من خوش کرده منزل

وای بر من

وای بر دل

[ چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ] [ 22:10 ] [ EmO BoY ] [ ]


عشق مفدس است هرجایی به کارش نبریم....

اگر خیال داری دوستم بداری همینک دوستم

 

بدار

اکنون که زنده ام
...

صبر نکن تا بمیرم
...

بدان که آنوقت هرگز صدایت به گوشم نخواهد

رسید

ومجبور می شوی حرف های نا گفته قلب

ساده ات را در فراسوی یه مشت

خاکسترسرد پنهان کنی

پس اگرذره ای عشق من در دلت ماوا دارد

اگر دوستم داری بگذار زنده بمانم

[ چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ] [ 19:32 ] [ EmO BoY ] [ ]


هفت شهر عشق



شهر اول : نگاه و دلربايي

شهر دوم : ديدار و اشنايي

شهر سوم : روزهاي شيرين و طلايي

شهر چهارم : بهانه. فکر. جدايي

شهر پنجم : بي وفايي

شهر ششم : دوري و بي اعتنايي

شهر هفتم : اشک . آه . تنهايي

[ چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ] [ 19:30 ] [ EmO BoY ] [ ]


خاطره ها...

در دلم آشوبی است

بی گمان هیچ نمانده در دل،

خاطره یا که نشان و اثری از یارم

در پی اش خواهم رفت،

سایه به سایه تا اوج ،

تا عشق تا مرز جنون،تا به احساس قشنگِ « بودن »

تا به آواز خوش ثانیه ها،

تا به یک بوسه کنار قفس تنهایی

تا نگاهی آرام،

تا به یک لحظه سکوت،

و خدا حافظی نمناکش

تا به یک بغض که در مرز گلو می شکند،

تا بدان لحظه که شاید،

غریبانه نشینم به عزای دل خویش

که چرا وقتی رفت

"پاسبان ها همه شاعر بودند" ؟

بی گمان یاد ندارم که شکستم عهدی،

و چرا عهد شکست . . .

[ چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ] [ 16:10 ] [ EmO BoY ] [ ]


تقاص...

در یاد نگارم باز این شعر اثر کردم

در بی کسی و غربت حقا که هنر کردم

از مستی چشمانش بشکسته پر و بالم

دیدی که به کوی دوست، بی بال سفر کردم

در محفل عیاران چون شمع شبستانم

ای یار مجالم ده من سینه سپر کردم

جانا تو جوابم ده ،دل مست دو چشمانت

قربانی عشقت گشت، این گونه خطر کردم

باز آید اگر یارم آن دمدمه ء آخر

هیهات جوانی رفت، من عمر به سر کردم

لعنت به من مسکین، آن دم که خطا کارم

در وادی مه رو یان بیهوده نظر کردم

تاوان گناهم را تا کی بدهم یا رب

آن توبه به درگاهت، آن گونه که تر کردم

[ چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ] [ 16:8 ] [ EmO BoY ] [ ]


الو الو

 

 

الو ... الو... سلام

 

کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟

 

مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟

 

پس چرا کسی جواب نمیده؟

 

یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟

 

خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.

 

بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ...

 

هر چی میخوای به من بگو قول میدم به خدا بگم .

 

صدای بغض آلودش آهسته گفت یعنی خدام منو دوست نداره؟؟؟؟

 

فرشته ساکت بود .بعد از مکثی نه چندان طولانی:نه خدا خیلی دوستت داره.مگه کسی میتونه تو رو دوست نداشته باشه؟

 

بلور اشکی که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روی گونه اش غلطید وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگی خدا

 

باهام حرف بزنه گریه میکنما...

 

بعد از چند لحظه هیاهوی سکوت ؛

 

بگو زیبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگینی میکند بگو..دیگر بغض امانش را بریده بود بلند بلند گریه کرد وگفت:خدا جون خدای مهربون،خدای قشنگم میخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟این مخالف تقدیره .چرا دوست نداری بزرگ بشی؟آخه خدا من خیلی تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقیه فراموشت کنم؟

 

نکنه یادم بره که یه روزی بهت زنگ زدم ؟نکنه یادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقیه که بزرگ شدن و حرف منو نمی فهمن.

 

مثل بقیه که بزرگن و فکر میکنن من الکی میگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نیستیم؟پس چرا کسی حرفمو باور نمیکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اینطوری نمی شه باهات حرف زد...

 

خدا پس از تمام شدن گریه های کودک:آدم ،محبوب ترین مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازای بزرگ شدن فراموش میکنه...کاش همه مثل تو به جای خواسته های عجیب من رو از خودم طلب میکردند تا تمام دنیا در دستشان جا میگرفت.

 

کاش همه مثل تو مرا برای خودم ونه برای خودخواهی شان میخواستند .دنیا برای تو کوچک است ...

 

بیا تا برای همیشه کوچک بمانی وهرگز بزرگ نشوی...

 

کودک کنار گوشی تلفن،درحالی که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت

 

 

 

[ چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ] [ 14:44 ] [ EmO BoY ] [ ]


تنهایی

 

[ چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ] [ 14:27 ] [ EmO BoY ] [ ]


جای خالی

این روز ها جای تورا...
 
بـا عروسکے پـر مے کنـمـ..

همـ ـانند توسـتـ...

مـ ـــرا دوسـ ــت ندارد.. احساس ندارد...

اما هرچــﮧ هستـــ

دل شکـستن بلد نیستــ....

 

[ چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, ] [ 14:18 ] [ EmO BoY ] [ ]


ساز تنهایی

 

عشق

 

قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق و

عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست

چه قانون عجیبی چه ارمغان نجیبی

و چه سرنوشت تلخ و غریبی

که هر بار ستاره های زندگی ات را با دستهای

خود راهی آسمان پر ستاره امید کنی

وخود در تنهایی وسکوت با چشمهایی خیس از غرور

پیوند ستاره ها را به نظاره بنشینی و

خموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی

وباز هم تو بمانی وتنهایی و دوری

و باز هم تو بمانی و یک عمر صبوری .......!

[ سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ] [ 16:59 ] [ EmO BoY ] [ ]


خصوصیات ما امو ها

 خصوصیات امو

۱موسیقی هایی که توسط امو ها گوش داده می شه حول وهوش punk می چرخه اما اونقدرا هم خشن نمی شه

آهنگایی که امو ها گوش می دن بیشتر عاشقانه و حزن انگیزه از باندای موسیقی امو ها می شه به گروه های avril & toko heto & fall out & good charlotte & evanescence & my chemical و خیلی های دیگه اشاره کرد

۲مدل موی امو یکی از مهمترین بخش های امو جلوه دادنه بر خلاف عقیده ی کلی همه ی امو ها مو های کوتا و مشکی و متلاطمی ندارند

موی نسبتا بلند با لایه های زیاد و دلخواه چتری تکه های کلفت و نازک بلند و سفید و رنگ های دیگه به صورت آشفته اونها با استفاده یا بدون استفاده ی چتری ها یک چشم رو پوشش می دن

۳در امو ها یکی از استاندارد ها مقادیر زیاد خط چشم به حساب میاد و همچنین اونا صورتشونو جوری می کنن که سفید بشه و از لاک های تیره استفاده می کنن

۴مدل لباس امو ها خیلی مهمه اونا بیشتر شلوار جین های تنگ و تیره می پوشن سویشرت کلاه دار زیپی یکی از داشته های کلاسیک یک اموست و اونا بیشتر رنگ بنفش تیره یا مشکی رو براش انتخاب می کنن امو ها بیشتر از تیشرت های عکس دار با نوشته استفاده می کنن و روی کفشاشون چیز می نویسن

[ سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ] [ 15:28 ] [ EmO BoY ] [ ]


مبارکه...

اینور،اونور شنیدم داری عروس میشی گلم

مبارکت باشه ولی، آتیش گرفته این دلم

خیال می کردم با منی، عشق منی، مال منی

فکر نمی کردم یه روزی راحت ازم دل بکنی

باور نمی کردم بخوای رآس رآسی تنهام بزاری

آخه یه عمر همش بهم گفته بودی دوسم داری

گفته بودی عاشقمی، به پای عشقم میشینی

می گفتی هرجاکه باشی خودتوبامن می بینی

آخ که چه دردی می کشم، ای دل بیچاره بسوز

با این همه ولی هنوز، عشقت برام مقدسه

همین که توشادباشی وبخندی واسه من بسه

بااین که می دونم برات همدم وغمخوارنمیشه

آرزو میکنم دلت یه لحظه غصه دار نشه

با این که میدونم یه روز تورو پشیمون می بینم

همیشه از خدا می خوام چشماتو گریون نبینم

با این که از دوری تو دلم داری می ِترکه

ولی به خاطرتو هم،شده می گم مبارکه،مبارکه...

[ سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ] [ 13:40 ] [ EmO BoY ] [ ]


خسته!!!

خسته ام اي خدا خسته ام ...عشق !!!از كدام حكايت بي نشان حرف ميزني...عشق مرد وقتي كه خدا دستهاي من را ميان گناه وارامش رهاكرد ورفت....وقتي نگاهي براي دلم نبود...وقتي فداكاري من براي عشق وزندگي افسانه شد....ارزوهاي پاك من رنگ باخت...قلب من باغرورم شكست ومن دراوج جواني ناتوان شدم! هيچكس مرا براي خودم نخواست .... تومرانااميد كرده اي .....از خودم ....بودنم....زندگي..... چيزي براي باختن نمانده است من قماركرده ام برخلاف قانون خدا وحتي در اوج پيروزيم باختم! يك سوال....عشق را ميشود خريد؟ چه طور ميشود پاك كرد ان چه در دل است خوب وبد....پاكي و گناه..... ذهن من مثل ريشه گياه كنار مرداب پوسيده است عشق!!از كدام حكايت بي نشان حرف ميزني!!!!!!

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

[ سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ] [ 13:37 ] [ EmO BoY ] [ ]


سردم کرد

 

 

آنقــدر مــــرا سرد کـــرد ؛

 

از خــــودش .. از عشـــق ..

 

کــه حـــالا بــه جـــای دلبستن ، یــــخ بستــه ام!

 

آهــــای !!!

روی احســاســم پــا نگذاریــد ..

 

لیـــز می خوریــد .!.

 

 

[ سه شنبه 25 مهر 1391برچسب:, ] [ 13:32 ] [ EmO BoY ] [ ]


عده...

نه،هیچ خبری نبود

حتی حادثه ای

آن شاپرکی که صبح به زانوی من نشست

گمشده ی دریا بود

نه اقبال بامداد.

*****

بیا قراری بگذاریم

فردا

انتهای این کوچه ی بن بست

زیر باران

من و تو

تنها.

باران رد پایمان را پاک خواهد کرد

و کوچه به زودی باز خواهد شد.

[ دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ] [ 12:12 ] [ EmO BoY ] [ ]


باخودم... مثل همیشه

اين روزها دلم مي خواهد با تو بگويم

از روزهايي كه نبودي

از لحظه‌هايي كه نديدي

از حرفهايي كه نشنيدي

اين روزها مي‌خواهم با تو بگويم

از رفتارهاي عادي‌

از روزهاي ساكت و آرام

از ثانيه‌هاي خسته

از غصه‌هاي بي‌شمار

از لبخندهاي تلخ و خنده هاي دروغين

از تمام چيزهايي كه فرصتي نبود يا ندادي براي گفتنش

اما...

تو باز هم نيستي

مثل تمام روزهايي كه نبودي

نبودن‌هاي تكراري

... و لحظه‌هاي من سكوت مي‌كنند

تلخ تر از هميشه.

[ دو شنبه 24 مهر 1391برچسب:, ] [ 12:9 ] [ EmO BoY ] [ ]